پیامک دلتنگی گریه آور جدید

 این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست…
::
::
چه فرقی می کند
آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر…؟!
پای عشق که در میان باشد
دلتنگی دمار آدم را در می آورد …
 

::
::
خوبم…باور کنید…
اشکها را ریخته ام…غصه ها را خورده ام…
نبودنها را شمرده ام…

::
::
این روزها که میگذرد خالی ام…
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی …و حتی از عشق…
خالی ام از احساس…

ایـــن روزهـــآ
اפســـآس مے کنــــــم
وقتـــے مـــے نویســـم
פֿבآ چشمهـــآیش رآ مـــے گیـــرב…
وقتـــے مـــے פֿـــــوآنــــم
گوشهـــآیش رآ…
صـــاבقـــآنـــہ بگــــویــــم،
فکــــر مـــے کنـــم
פֿــــבآ هــــم از ســـاבگـــے مـــن
و פـــرفهـــآے تکـــرآرے ام
פֿستـــہ شــــבه استـــ !!!
::
::
عشق یک واژه پر پیچ و خم است
سر آن یک عین است
عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد …
پس از آن شین داریم
شین را دقت کن ! که چه اندازه فراز است و فرود …
و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت
و نه دلسرد شوی وقت شکست
آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد …
نقطه هایش به قدر من و توست
آخر عشق فقط آغوش است
خم بازوی تو بر گردن من
انحناییست پر از آرامش
آخر عشق پرستش گاهیست
که در آنجا خداوند دوتاست
بندگان نیز همان تعدادند
من و تو خدای هم خواهیم شد
آخرعشق اگر قصد کنیم …
::
::
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟ صدفی در دریاست؟ نوری از روزنه فرداهاست؟ یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست …؟
::
::
یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار -کشتی و هواپیما:
تا یک لقمه بیشتر بخورم…
یادت هست؟
شدی خلوان-ملوان-لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی
اقا شیره بشی…
خانوم طلا بشی…
و من عادت کردم هر چیزی را
بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم.
حتی بغض هایم را…!!!
::
::
دلتنگی من تمام نمی‌شود
همین که فکر کنم من و تو دو نفریم
دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو . . .
::
::
نمی دانم
چرا امشب واژه هایم
خیس شده اند . . .
مثل ِ آسمانی که امشب
می بارد …
و اینک باران
بر لبه ی ِ پنجره ی ِ احساسم
می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد …
تا شاید از لحظه های ِ دلتنگی
گذر کنم…
::
::
یاد گرفتـــه ام
انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه
هوای بـــد ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
::
::
کاش هر روز جمعه بود و
دلتنگیهایم را
گردن غروبش مى انداختم …
::
::
اسمش عشق است…
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!
::
::
گاهی شعر سراغم را میگیرد ٬ گاهی هوای تو
تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من
::
::
سوهان می کشم قصه ی دلتنگی هایم را،
تا هموار سازم جاده های آمدنت را …
::
::
چه سر به راه است …
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد …
::
::
تو که می آیی
پنجره ای باز می شود
پرده بی رنگ دلتنگی
کنار می رود
آرام میان جانم
خانه می کنی . . .
::
::
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
می آید
می ماند
و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد
رفت
و به زندگی ام پایان داد…
::
::
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
::
::
من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه،
که هیچ کدام از واژه هایش مترادف این “دلتنگی”های لعنتی نمیشود
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد !
درد دارد…
::
::
نمى دانم چه رابطه ایست …؟
بین نبودنت با رنگ ها …!
دلتنگ تو که میشوم!
زندگى ام،
سیاه مى شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد