پـــ نه پـــ !!!

پــ نه پــ

رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.


یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !

.

.

مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟!

پـَـَـ نَ پـَـَــــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 برای مشاهده بقیه  به ادامه مطلب بروید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -



  ادامه مطلب ...

داستان توهم!!؟!

داستان

دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!


این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

یهو دو نفر وارد اونجا شدند و یکیشون داد زد : ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل مدادیم نشست تو ماشین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یکی‌ از فانتزیام اینه که ...

فانتزی
یکی‌ از فانتزیام اینه سر امتحان الکی‌ هی‌ کفه دستمو نگا کنم

مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفتم کنه ببین هیچی‌ کفه دسم نیست....
بعد بش بگم زرشک !ضایع شدی ؟؟؟
اصن به عشق همین حرکت میرم دانشگاه !!!!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 برای مشاهده بقیه  به ادامه مطلب بروید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


  ادامه مطلب ...

اس ام اس خنده دار

کچل باشی، بری بالای شهر میگن مد روزه، بری مرکز شهر میگن سربازی، بری پایین شهر میگن زندانی بودی، این همه تفاوت توی شعاع 20 کیلومتر...!!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 برای مشاهده بقیه  به ادامه مطلب بروید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


  ادامه مطلب ...

طنز نوشته های خنده دار

fun
آقا من شکایت دارم!

چرا این گوشی های جدید ((((((((((هوشمند)))))))))) جی ال ایکس از جیب راحت در نمیان؟!یعنی من گول خوردم؟!آیا؟!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 برای مشاهده بقیه  به ادامه مطلب بروید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


  ادامه مطلب ...