دلم از فراق خون شد چه گویم از جدایی
نظری به من نداری به طریق آشنایی
همه شب به یاد رویت بفشانم اشک حسرت
به امید آن که آبی به برم به دل ربایی
من بی تو را چه سازم ؟ که چنین اسیر یارم
نه رها کنی ز بندم نه کشی ز بینوایی
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم
ادامه مطلب ...
او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم
ماندم تا بیاید و پاسخ دهد چرا ؟
چرا تنهایم گذاشت
و در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم
------------------------------------------------------
تنهایی که طولانی میشه
معیار دوست داشتن آدم ها هم عوض می شه
یهو می بینی اون آدم
گلدون شمعدونی گوشه اتاقشو با کل دنیا هم عوض نمی کنه
ادامه مطلب ...
حداقل درخواب های من دستش رانگیر
حرمت نگهدارلعنتی
.
------------------------------------------------------
.
زندگی سه چیز بیشتر نیست
به اجبار به دنیا اومدن
با غم زیستن
با ارزو مردن
ادامه مطلب ...
مات شدم از رفتنت
هیچ میز شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست
------------------------------------------------------
چشمان مرا به چشم هایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
ادامه مطلب ...