اس ام اس درباره هفته دفاع مقدس

گردان پشت میدون مین زمین گیر شد

چند نفر رفتن معبر باز کنن

۱۵ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده

پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت :

تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت

------------------------------------------------------

مکه برای شما ، فکه برای من

بال نمی خواهم

این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند ...

شهید آوینی
  
------------------------------------------------------

پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو می کرد ...

پرسیدم : دنبال چی می گردی ؟

گفت : سربند یا زهرا !

گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟

گفت : نه ! آخه من مادر ندارم ...

------------------------------------------------------

کوچه هایمان را به نامشان کردیم

که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم

از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم

------------------------------------------------------

زیبایی رمز ماندگاریست و سادگی رمز زیبایی

شهدا چه ساده و زیبا بودند

------------------------------------------------------

انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید

ما چه می دانیم دلتنگی غروب جمعه را ؟

------------------------------------------------------

مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد

مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !

مادر خندید و گفت : من برای دادن دوتا پسرم هم رسید نگرفتم …

-------------------------- اس ام اس جدید ----------------------------

آب جیره بندی شده بود

آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر می شد خورد ؟

به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :

من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم

فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود

------------------------------------------------------

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌ ؟

خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟

توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌

پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌ ؟

رنگ و رو رفته ترین تاقچه خانه مان‌

مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست‌ ؟

خانه کوچکمان کاهگلی بود ، جنون‌

در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌ ؟

قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را

و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌ ؟

خواهر کوچک من تند قدم بر میداشت‌

گریه می کرد که او را ببرم یادت هست‌ ؟

گریه می کرد در آن لحظه عروسک میخواست‌

قول دادم که برایش بخرم ، یادت هست‌ ؟

راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود

اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌ ؟

شعرهایش همه از جنس کبوتر ، باران‌

دیرگاهی است از او بی خبرم یادت هست‌ ؟

آن شب شوم ، شب مرده ، شب دردانگیز

آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌ ؟

توی اروند در آن نیمه شب با قایق‌

چارده ساله علی ،‌ همسفرم یادت هست‌ ؟

ناله ای کرد و به یک باره به اروند افتاد

بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌ ؟

سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد

جستجوهای غم انگیز ترم یادت هست‌ ؟

مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود

بسته ای داد برایش ببرم یادت هست‌ ؟

بعد یک ماه همان کوچه ، همان مادر بود

ضجه های پسرم ، هی پسرم یادت هست‌ ؟

چارده سال از آن حادثه ها می گذرد

چارده سال چه آمد به سرم یادت هست‌ ؟

توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌

توی صف از همه دنبالترم یادت هست‌ ؟

لحظه ‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌

لحظه ای بعد که بی بال و پرم یادت هست‌ ؟

اتفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد

و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟

خدابخش صفادل

------------------------------------------------------

اول پاییز بود و در کلاس

دفتر خود را معلم باز کرد

بعد با نام خدای مهربان

درس اول آب را آغاز کرد

گفت بابا آب داد و بچه ها

یک صدا گفتند بابا آب داد

دخترک اما لبانش بسته ماند

گریه کرد و صورتش را تاب داد

او ندیده بود بابا را ولی

عکس او را دیده در قابی سپید

یادش آمد مادرش یک روز گفت

دخترم بابای پاکت شد شهید

مدتی در فکر بابا غرق بود

تا که دستی اشک او را پاک کرد

بچه ها خاموش ماندند و کلاس

آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد

دختری در گوشه ای آهسته باز

گفت بابا آب داد و داد نان

شد معلم گونه هایش خیس و گفت

بچه ها بابای زهرا داد جان

بعد روی تخته سبز کلاس

عکس چندین لاله زیبا کشید

گفت درس اول ما بچه ها

درس ایثار و وفا ، درس شهید

مشق شب را هر که با بابای خود

باز بابا آب داد و نان نوشت

دخترک اما میان دفترش

ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد