یک مترسک خریده ام !
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام ! درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند …
آدم فهمیده ای بود !
خوب می دانست کجاها خودش را به نفهمی بزند …
ادامه مطلب ...
تا دروغ نباشی ، به حقیقی بودنِ دیگری شک نمیکنی . . .
::
::
متاسفم
نه برای تو که دروغ برایت خود زندگیست
نه برای خودم که دروغ تنها خط قرمز زندگیست !
برایم متاسفم که چرا مزه ی عشق را از دست تو چشیدم !
تا همیشه در شک دروغ بودنش بمانم . . . !
ادامه مطلب ...
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد …
در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته…؟!
زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه…
شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم