داستان زیبای ازدواج


داستان جدید 92

 زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …


 در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

 شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته…؟!

 زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه…

 شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

 زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

 مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

 زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!

 مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم

داستان زیبا و آموزنده مرد طمع کار


داستان زیبا و آموزنده مرد طمع کار
مرد ملاک وارد روستا شد.

آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند :

زمینها را میخرید و خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد…

پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد.

روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود.

نوعی حرص عجیب داشت، حرص برای زمینخواری…

همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.

*

کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد.

مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟

کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.

 


مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟

کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.

*

مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت.

گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود…

غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.

سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.

زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد.

حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد!!!

نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.

کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند…

اس ام اس ضد حال جدید

اس ام اس ضد حال جدید

تاپ تاپ خمیر

نون و پنیر !

دست کی بالا ؟

مدرسان شریف×

اس ام اس و پیامک سرکاری مرداد۹۲

کامبیز شب خواب پتروس فداکار رو میدیده! صب که بیدار میشه میبینه انگشتش تو دماغش گیر کرده

اس ام اس سرکاری

سلام بر شمایی که با هم قهرید !

بدونید که دنیا دو روز بیشتر نیست ! پس ارزش منت کشی و این حرفا رو نداره

همینجوری قهر بمونید حال کنید !!!

پیامک مسخره و جوک

تو که در کوچه معشوقه ی ما ول میپری! بر حذر باش که من نیز …

میرم کوچه معشوقه ی تو ول میپرم

اس ام اس و پیامک سرکاری مرداد۹۲

دخنره رفته لب ساحل

با التماس ۲۰۰۰ تومن از مامانش گرفته ۳۰ثانیه سوار اسب شده و عکس گرفته

گذاشته تو پروفایل فیسبوقش نوشته :

من عاشق سوارکاری ام !

اسمس مسخره کردن دخترا

اگه طاووسی برای نازکردن، روباهی برای فریب دادن، تمساح برای اشک ریختن، وکلاغی برای غارغار کردن داشتی دیگه نیازی ب زن گرفتن نداری؟

 اس ام اس و پیامک سرکاری مرداد۹۲

جون من ! یک بار ، فقط یک بار

گردنتو تکون بده

دلم برای صدای زنگولت تنگ شده بزغاله !

اس ام اس و پیامک سرکاری مرداد۹۲

ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺑﻠﻪ
یاهو چی؟
ﺁﺭﻩ
نیم باز؟
ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﺭﻡ
توویتر؟
ﺑﻠﻪ
اسکایپ ﭼﻄﻮﺭ؟
ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﺭﻡ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﯽ؟
ﻧﻪ ﻭﺍﻻ. ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﻟﯿﻨﮑﺸﻮ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟

استاتوس خنده دار مرداد 92

استاتوس آخر خنده خفن مرداد 92
یه رقم مسکن واسم آوردن از کانادا دونه ای ۱ دلار اصلا من نگاه میکنم به این قرصا سردردم خوب میشه انقدر گرونه لامصب

*

*

*

اگه پشه ها نبودن من تا الان از تنهایی دپرس شده بودم مخاطب خاص شدم براشون شبا میان بیدارم میکنن

*

*

*

 یکی از آرزوهای من اینه که یه بار برخلاف جهت حرکت پله برقی ازش برم بالا

  ادامه مطلب ...

داستان کوتاه پدر و سیگار من

داستان کوتاه زیبا و پر احساس حرمت پدر

ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺍﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻣﺶ و به او ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ .
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ.
ﺩﺭ آﻥ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ
آﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭﺣﻤﺎﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﻢ
ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ
 
ادامه مطلب ...