استاتوس خنده دار بهمن 93

انقدر بدم میاد موقع درس خوندن یکی بیدارم میکنه




.





ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﯼ ﻣﻨﻮ ﺗﻮ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﻩ ، ﻻﻣﺼﺐ ﻫﺮ دختری ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﯾﻪ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺭﻡ !
 
ادامه مطلب ...

په نه په خنده دار

  په نه په خنده دار

یارو با ۱۶۰ تا سرعت زده به یه عابر پیاده عابره پرت شده


۲۰ متر اونطرفتر افتاده زمین هیچ تکونیم نمی خوره

دوستم میگه یعنی مرده؟

میگم پـَـــ نــه پـَـــ داره تمارض میکنه پنالتی بگیره

------------------------------------------------------

میگم دیگه می خوام از ایران برم

میگه با آژانس مهاجرتی می ری؟

پـَـــ نــه پـَـــ هماهنگ کردم اول پاییز با دسته غازهای مهاجر
 
 
ادامه مطلب ...

طنز نوشته های خنده دار

وصیت کردم هرکی تو مراسم ختمم گفت:”خدابیامرزتش،راحت شد”

با لبه ی سینیه حلوا بکوبن دهنش اونم راحت شه بیاد پیش من!

.

.

بعضیا هستن میخوان باعث تنوع شن

ولی زیاد وارد نیسن باعث تهوع میشن . . .   
ادامه مطلب ...

داستان زیبای ازدواج


داستان جدید 92

 زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …


 در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

 شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته…؟!

 زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه…

 شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

 زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

 مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

 زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!

 مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم

داستان زیبا و آموزنده درباره تربیت فرزند

داستان جدید 92
دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ “ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت”، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:

شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم.

 

ادامه مطلب ...